ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان گندم_16

 

 

تااون کافی شاپی که بامیترا قرار گذاشته بودیم یه نیم ساعتی راه بود همینجوری که می رفتیم کامیار یه مرتبه گفت:

-اهل طاعونی این قبیله شرقی م!

تویی اون مسافر شیشه ای شهر فرنگ!

پوستم ازجنس شبه پوست توازمخمل سرخ!

رختم ازتاول تن پوش توازپوست پلنگ!

بوی گندم مال من هرچی که دارم مال تو!

یه نگاه بهش کردم وگفتم"

-ازتومرفه بی درد این شعرا عجیبه!

کامیار-دست خودم نبوده که مرفه بی درد به دنیا بیام!اما انقدر هس که درد رومی شناسم اگرچه مال همسایه باشه!و همین م مهمه!

-نه مهم پوله

کامیار-اره مهم پوله الان فقط پوله که مهمه وتموم این پدرسوختگی هام برای پوله!

-خب ماهام جزء پولدارائیم دیگه!

کامیار-اینم اره اما تااونجا که من حواسم هس این پولا پول دزدی نیس!ازش بوی خون نمی اد!اگرم یه لحظه بوی خون به مشام بخوره دیگه یه دقیقه شم تحمل نمی کنم!تواخلاق منو می دونی چیه!من روخون مردم معامله نمی کنم!

هیچی نگفتم که یه خرده بعد گفت:

-درضمن ازحکمت م خوشم اومده!

-ازکی؟!!!

کامیار-کری؟؟

-حکمت؟؟

کامیار-چراداد می زنی؟

-باید چشماتو درویش می کردی!

کامیار-چرا؟

-خیانت درامانت؟

کامیار-هیچ خیانتی درکارنیس!

-پس چی؟

کامیار-به نصرت می گم

زدم زیر خنده وگفتم:

-پس گرفتار شدی!!

کامیار-اصلا توخیالمم فکر نمی کردم نصرت یه همچین خواهری داشته باشه!

-می خوای به نصرت چی بگی؟

کامیار-ازش اجازه می گیرم که یه چند باری باحکمت بریم بیرون باید ببینم خلق وخوش چه جوریه!شاید قسمت حکمت م من بودم!

-بیچاره حکمت

کامیار-زهر مار!

-فکر کنم یه خرده ازتوقسمت حکمت بیچاره بشه!

کامیار-منواینطوری شناختی؟

-مگه می شه توجونور روکسی بشناسه!

کامیار-باید یه جوری به این نصرت کمک کنیم عجیب ازش خوشم اومده!

-البته بعدازدیدن حکمت

کامیار-توخیلی به شخصیت من توهین می کنی!اذیتت می کنم آ!

-غلط می کنی!رسیدیم بابا کجاداری میری؟

کامیار-چه می دون واس برام نمیذارن که!این دختره،پاک...

یه مرتبه جلوکافی شاپ چشمش افتاد به چندتادختر!

-این دختره پاک چی؟

همونجور که چشمش به دخترا بود گفت:

-کامیار-این دختره اگه پاک یادش نره بهتر درس می خونه!

-مرده شور اون دلت روببرن که دقیقه به دقیقه به یه طرف متمایل میشه!

رفت یه گوشه پارک کرد پیاده شدیم ورفتیم طرف کافی شاپ وتارسیدیم جلوش کامیار به دخترا گفت:

-خانما سلام عرض می کنم!

دخترا یه سری براش تکون دادن که گفت:

-ببخشین شمانمی دونین این کافی شاپ کجاس؟الان یک ساعت ونیمه که داریم دنبالش می گردیم!

دخترا زدن زیر خنده ویکی دیگه شون گفت:

-همینجاس الان جلوش واستادین!

کامیار-منکه جلوی شما واستادم به شمام که نمی خوره کافی شاپ باشین!

دخترا دوباره خندیدن ویکی دیگه شون گفت:

-پس به ما می خوره چی باشیم؟

کامیار-شیرینی سرای قندعسل واقع دربیست متری کندو!

دوباره همه شون زدن زیر خنده یکی دیگه شون گفت:

-لطفا برگردین

کامیار-من اگه تیکه تیکه مم کنن امکان نداره ازاینجا برگردم!

بازم دخترا خندیدن وهمون دختره گفت:

-منظورم اینه که برگردین وپشت سرتون رونگاه کنین!

کامیار برگشت ویه نگاهی به کافی شاپ کردوگفت:

-ا اینجا که قصابی بود چطور یه مرتبه عوض شد!

دخترا مرده بودن ازخنده دستش رو گرفتم واروم بهش گفتم:

-بیابریم تو خجالت بکش!

کامیار-من نمی ام تو می ترسم شاگرد قصابه یه بلا ملا سرم بیاره توبرو من همینجا پیش این خانما می مونم!

اروم بهش گفتم:

-بدبخت بیاببین توچه خبره!

یه نگاه ازپشت شیشه ها که حالت رنگی رفلکس دار داشتن کردویه مرتبه گفت:

-اِ راست می گی آ!قصابی کجا بود اینجا!خانما ببخشین نشونی مونو پیدا کردیم ازراهنمائی تون ممنون!

یکی ازدخترا گفت"

-چی شد یه مرتبه؟!دیگه نمی ترسین؟

کامیار-من همیشه این ترس تودلمه!اصلا این دل من دل نیس که!یه اهوی رمیده س!خداحافظ تادیدار بعدی!

اینو گفت وراه افتاد طرف کافی شاپ وازپله ها رفت بالا ومنم دنبالش رفتم وتادررو واکردم دیدیم کافی شاپ پردختر وپسره!بوی قهوه ودود سیگار همه جا روورداشته بود!

داشتیم میزارو نگاه می کردیم که یه مرتبه میترا رو دیدیم که ازپشت یه میز بلند شد واومد طرف ما وتارسیدگفت:

-سلام چقدر دیر کردین!

-سلام پیش نصرت خان بودیم ببخشین!

میترا-نصرت خودشم می آد اینجا قرار گذاشتیم باهم!

-اینجا خیلی شلوغه!

میترا-می خواین بریم جای دیگه؟

-نمی دونم کامیاربریم جای دیگه؟

برگشتم طرف کامیار که داشت این ور واون ور رونگاه می کرد

-کامیار باتوام کجا رونگاه می کنی؟

کامیار-دارم دنبال میتراخانم می گردم!

میترا زد زیر خنده!

کامیار-اِ شما اینجائین!؟منو بگو!دارم این دخترا رو می جورم دنبال شما!

-اگه تونستی یه نیم ساعت خودتو نیگه داری!

میترا-بریم جای دیگه؟

کامیار-مگه اینجا چه شه؟

-شلوغه بریم یه جای خلوت

کامیار-تهران کلا شلوغه اگه دنبال جای خلوت می گردی باید بری شهرستان!

-لوس نشو بمونیم اینجا چیکار؟

بعد به میترا گفتم:

-اینجا که خبری نیس بریم جاهای دیگه رو ببینیم!

کامیار-تومگه دنبال چه خبری هستی؟هر چی خبره اینجاس!

-گندم رو میگم

همونجور که داشت می خندیدو به دخترا نگاه می کرد گفت:

-گندم می خوای برو اداره ی سیلو!اینجا فقط کیک شکلاتی دارن!

تااومدم حرف بزنم که راه افتاد رفت طرف یه میز که 5تا دختر دورش نشسته بودن!جلوشون واستاد وگفت:

-ببخشین خانما این صندلی خالی جای کسی یه؟

دخترا زدن زیر خنده ویکی شون گفت:

-کدوم صندلی خالی؟

کامیار-همینکه من الان می ارم ومیذارم اینجا بغل شما!

اینو گفت وازیه میز دیگه یه صندلی ورداشت وگذاشت بغل دخترا ونشست روش وگفت:

-آخیش!مردم ازاین دیسک کمر!

دخترا غش کردن ویکی شون گفت:

-شما که بااین سن وسال نباید دیسک کمر داشته باشین!

کامیار-دارم عزیزم چیکار کنم دیسک کمر دارم رماتیسم دارم زانوهام اب اورده سائیدگی مهر دارم اون وقت جالبه که اسمم رو گذاشتن کامیار!راستی باهمدیگه اشنا نشدیم اسم من کامیاره!

دخترا زدن زیر خنده!اومدم برم جلوورش دارم بیارمش که میترا گفت:

-ولش کنین سامان خان باهاتون کار دارم!

دوتایی رفتیم ته کافی شاپ سرمیز میترا که چهارتا دختر دیگه م نشسته بودن سلام کردم ومیترا به همه شون معرفی م کرد وکنارشون نشستم وبه یه گارسون سفارش نسکافه دادم که میترا گفت:

-سامان خان این چندروزه هیچ تازه واردی پیدا نشده که بامشخصات شما جور باشه!

پاکت سیگار رو دراوردم ویه دونه دراوردم وروشن کردم ویه دفعه متوجه شدم که به میترا تعارف نکردم عذر خواهی کردم وپاکت سیگار رو گرفتم جلو تک تک شون که همگی ورداشتن وبراشون روشن کردم که میترا گفت:

-سمان خان جلو ماها خجالت نکشین ماها همه دخترا ی فراری هستیم!

-همه تون؟

میترا-آره

یه نگاه به همه شون کردم خیلی شیک پوش وخوشگل!ازهر کدومم بوی یه عطر خیلی خوب می اومد همگی م ارایش کرده بودن

-من اصلا سردر نمی ارم اخه چرا؟

یکی شون گفت:

-سامان خان اسم من ملیحه س که همه مرجان صدام می کنن منظورم اینه که من حتی ازاسم خودمم فرار می کنم!

-برای چی؟

مرجان-ازاسمم خوشم نمی اد خیلی راحت!این اسم رو برای من پدرو مادرم یا پدربزرگ ومادربزرگم انتخاب کردن اون بیست وخرده ای سال پیش!این اسم برای همون وقتا خوب بوده نه حالا!الان این اسما رو کسی نمی پسنده!اسم، عقاید،ایده ها رفتارها وهر چیز دیگه یه نسل برای زمان خودش خوبه!

-یعنی شما به خاطر یه اسم ازخونه فرار کردین؟

مرجان-نه یه مثال براتون زدم!من ازیه زندان فرار کردم!زندانی که پدرومادرم برام درست کرده بودن!

میترایه اشاره به دخترای دیگه کردواونام یکی یکی شروع کردن!

-اسم اصلی من کبری س همه ترانه صدام می کنن من درست پنج دقیقه قبل ازعقدم فرار کردم!می خواستن به زور منو بدن به یه مردی که بیست سال ازمن بزرگتر بود!

-اسم من ثریاس اینجابهم می گن شادی من ازبابای معتادم فرار کردم

-منم پانته آ هستم اسم اصلی م انقدر قدیمیه که فقط می شه توحفاریا روسنگ قبرا پیداش کردمنم به خاطر اینکه پدرومادرم نمی خواستن بذارن ادامه تحصیل بدم ازخونه فرار کردم!یعنی وقتی فهمیدن یکی رودوست دارم ومی خوام فقط بااون ازدواج کنم حتی دیگه نذاشتن مدرسه برم که نکنه توراه مدرسه اونو ببینم!

یه نگاه بهشون کردم وگفتم:

-الان دیگه مشکل تون حل شده؟

میترا-نه هزار تا مشکل دیگه م پیداکردیم!

اروم گفتم:

-بیماری گفتین؟

همگی شونه هاشونو بالا انداختن که مرجان گفت:

-من اعتیاد دارم هروئین!

پانته آ-تریاک

ترانه-همون وامونده که مرجان گفت

شادی-درحال حاضر تریاک

گارسن نسکافه م رواورد واروم درگوش شادی یه چیزی گفت وشادی به میترا نگاه کردوگفت:

-بنگاه داره اومده چیکار کنم؟برم؟

میترا-نه!نصرت گفته تا حساب اون دفعه ش روصاف نکنه جواب سلام شم نده!

بعد به گارسونه گفت:

-دست به سرش کن!

گارسونه رفت ومیترا یه نگاه به من کرد وسرشو انداخت پائین وگفت:

-ببخشین سامان خان زندگی ئه دیگه!

-نه!این زندگی نیس!این...

اومدم یه چیزی بهش بگم اما حرفمو خوردم وخواستم بلند بشم وبرم که دستمو گرفت وتندتند گفت:

-درسته!درسته!این کثافته!لجنه!خواهش می کنم بشین!

نشستم واروم فنجون نسکافه م روگذاشت جلوم وگفت:

-اگه یه عکس ازدختر عمه تون داشتین خیلی کمک کرد!

ازتو جیبم یه عکس گندم روکه پارسال باهمدیگه گرفته بودیم دراوردم ودادم بهش گرفت ونگاهش کردوگفت:

-دیوونه س!

-چرا؟

میترا-چون باداشتن شما ازخونه گذاشته ورفته!

یه لبخند بهش زدم که عکس رودادد به مرجان مرجان یه نگاه بهش کردوگفت:

-دختر قشنگیه تاحالا ندیدمش!

عکس روداد به ترانه اونم یه نگاه بهش کردویه سری تکون داد وداد به شادی شادی م یه نگاه به عکس کردوگفت:

-نه ندیدمش!

پانته آ عکس روازش گرفت ویه نگاه بهش کردوگفت:

-چرا فکر می کنین که افتاده تواین کار؟

-اینطوری فکر نمی کنم

پانته آ-میترا می گفت که ایشون دانشجوئه درسته؟

-دانشجوئه

پانته آ-پس اینجاها پیداش نمی کنین یه دختر باسواد وتحصیلکرده که وضع مالی خوبی م داره وتقریبا به اندازه خودش ازادی داره تواین خط ها نمی افته مطمئن باشین!

-اخه یه چیزایی تلفنی به من گفت یعنی به یه صورتی تهدیدم کرد

میترا عکس روازپانته آ گرفت وهمونجور که نگاهش می کرد گفت:

-خودشو لوس کرده!می خواد توجه شمارو نسبت به خودش جلب کنه!

بعد عکس رو گرفت طرف من وگفت:

-اون هیچ جا نرفته احتمالا خونه یکی ازدوستاشه!

-به همه ی دوستای نزدیکش سر زدیم هیچکدوم ازش خبری نداشتن

میترا-دارن!به شما نمی گن!

-نمی شه که بامامور بریم در خونه شون!

میترا-باید برین دم خونه نزدیک ترین دوستش کشیک واستین داره موش وگربه باهاتون بازی می کنه!

-وقتی که ازخونه می رفته فوق العاده عصبی وناراحت وشایدم شکست خورده بوده!

میترا-اخه چه مشکلی می تونسته داشته باشه؟

-یه دیوونه ای بهش گفته که بچه پدرومادرش نیس بهش گفته سرراهی یه!

میترا اینایه نگاهی به همدیگه کردن وهیچی نگفتن نم سرمو بانسکافه گرم کردم یه خرده که گذشت پانته آ گفت:

-خیلی عجیبه که یه ادم به همین سادگی حرف کسی روقبول کنه!

-متاسفانه انگار اینجوری بوده!

دوباره همگی ساکت شدن که من به میترا گفتم:

-من خیلی دلم می خواد یه چیزی روبدونم!اگه یه همچین حالتی برای یه کدوم ازشماها پیش می اومد چیکار می کردین؟

میترا توچشمام نگاه کردوهمونجور گفت:

-ادم باادم فرق می کنه!

-مثلا خودشما!

میترا-اگه یه همچین پسردایی داشتم دستش رومی گرفتم وباهاش می رفتم!

-ولی اون اینکارو نکرده وتنهایی گذاشته رفته!

میترا-پس نمی تونه مدت زیادی اینجا بمونه!

-یعنی تهران؟

میترا-نه ایران!اینجا یه دختر تنها اگر چه پول م داشته باشه مشکل بتونه زندگی کنه!مخصوصا که باید دانشگاهش روهم بره!مگه چندوقت می تونه قایم میشه؟یاباید ترک تحصیل کنه یاشما ازطریق دانشگاه پیداش می کنین!

-خب دانشگاه نمی ره!

میترا-پس چیکار می کنه؟

-شاید بیفته توکارای ناجور!

میترا-نه فکر نکنم!اون شما روداره ومی دونه که نگران هستین ودارین دنبالش می گردین حتما دوست تونم داره!به خاطر احترام به عشق شم که شده تواین کارا وارد نمی شه!

-ماهام دیگه کلافه شدیم!

میترا-خارج!اون حتما میره خارج ازکشور!حتی برای یه مدت کوتاه م که شده!چون اینجابراش سخته که زندگی کنه! خونه دوستاشم چندروز بیشتر نمی تونه بمونه!

-یعنی ممکنه بره خارج؟

میترا-به احتمال قوی مثل یه سفر توریستی ترکیه تایلند سنگاپور

-ممکنه بره دبی؟

میترا-دبی نه!ونجا برای یه دختر تنها مناسب نیس!

-ازکجا باید بفهمم؟

میترا-آژانس های مسافرتی!احتمالا همون طرفای خونه تون!اگه یه اشنا داشته باشین خیلی راحت می تونین چک کنین شایدم بخواد بایه تور بره شناسنامه شم برده؟

-نمی دونم

میترا-گذرنامه داشته؟

-آره

یه خرده ازفنجونم خوردم ورفتم توفکر بدنمی گفتن!حداقل اینم کاری بود!

فنجونم روگذاشتم سرجاش وگارسون روصدا کردم که میترا گفت:

-می خواین چیکار کنین؟

-بریم شاید بتونیم یه ردی ازش پیداکنیم

میترا-قراره نصرت بیاد اینجا!

-خب می گم کامیار بمونه ومن میرم!

گارسون اومد وتاخواستم حساب میز روبدم میترا نذاشت وگفت:

-مااینجا پول نمی دیم سامان خان

گارسونه خندیدورفت ناراحت شدم احساس بدی داشتم که پول چیزی که خوردم ازاین پولا داده بشه!یه نگاه به دور وورم کردم وگفتم:

-اینجا ماموری چیزی نمی اد؟

همه شون زدن زیر خنده وگفتن:

-چرامی اد

بعد همه شون بادست شون ادای اسکناس دراوردن ومیترا گفت:

-جریان خانه سبز رونشنیدین؟

-چرا اما اینجا دیگه خیلی علنی یه

میترا-پائین شهرم ازاین جور جاها هس خیلی م بدترش خودتون که یه جاش رودیدین فقط علنی نیس!

سرموانداختم پائین ویه عذرخواهی کردم وبلند شدم که میترا باام بلند شدورفتیم طرف جایی که کامیار نشسته بود تارسیدم دیدم کامیار دفترچه ش رودراورده ودخترا یه چیزی می گن واونم تندتند می نویسه اروم ازپشت رفتم بالا سرش وتودفتر چه رو نگاه کردم دیدم نوشته:

ونوس،دردمفاصل،هشت شب به بعد!تلفن...

مهتاب،سائیدگی استخوان،ده شب به بعد،تلفن...

آیدا،دیسک،وقت وبی وقت،تلفن...0911

اروم دستم رو گذاشتم روشونه ش تاسرشو برگردوند ومنو دید زود دفتر چه ش رو بست وگفت:

-چیکار کنم واله؟هرجا می رم وبه هرکی می رسم باید رو بندازم وازش شماره بگیرم واسه این مرضام!توکارت تموم شد؟

یه چپ چپ بهش نگاه کردم وگفتم:

-اره پاشو بریم

کامیار-کجا؟

-کاردارم باهات

کامیار-می گم آ یه خرده بیشتر اینجابمونیم شاید گندم پیداش بشه اصلا به دل من افتاده که همین امشب همین جا پیداش می کنیم!

-یعنی تومی گی می اد اینجا؟

کامیار-من نمی گم این قلبم داره گواهی می ده

سرمو بردم درگوشش و اروم بهش گفتم:

-مرده شور اون قلب واحساست روببرن!یه دقیقه گریه می کنی!یه دقیقه عاشق می شی!حالام نشستی اینجا ودل نمی کنی!

اروم بهم گفت:

-تومطمئنی که اگه ازاینجا بلند شم وباتوبیام بعدش پشیمون نمی شم؟یعنی بعدش احساس حماقت نمی کنم؟

-نه نمی کنی

دوباره اروم گفت:

-یعنی ممکنه یه ادمی پیدا بشه که اینقدر خرواحمق باشه واینجاروول کنه وباتو بیاد بچپه توخونه وسرشبی بگیره بخوابه؟

-اره پیدا می شه

کامیار-حتما اونم منم

بعدش یه مرتبه بلند گفت:

-بابا ولم کن اخه!تازه ن بعد ازیه عمر پرس وجو یه کلینیک فوق تخصصی خوب پیدا کردم میذاری حداقل یه نیم ساعت اینجا خودمو دوادرمون کنم یانه؟مسائل پزشکی شوخی وردار نیس ا!این مرضا اگه ریشه بدونه دیگه نمی شه کاریش کردآ!

دخترا زدن زیر خنده ویکی شون گفت:

-سلامت ادم دردرجه اول قرار داره

کامیار برگشت طرفش وگفت:

اینو کی گفته؟

دختره خندیدوگفت:

-نمی دونم

کامیار برگشت طرف من وگفت:

-ببین این جمله رو افلاطون گفته دیگه عقل افلاطون اندازه من وتوکه بیشتر می رسه!توام بیا بشین بدمت یه معاینه ای چیزی ازت بکنن ویه نسخه م برای تو بنویسن شاید به حق این وقت عزیز اون مشکل بینائیت برطرف شد!

یکی ازدخترا گفت:

-دیدشون مشکل داره؟

کامیار-دِ همین دید این پسره چندوقته بیچاره مون کرده دیگه!

دختره برگشت طرف منو گفت:

-اتفاقا من یه چشم پزش سراغ دارم که اعجاز می کنه!
کامیار-بخودم بگوعزیزم!اینو ولش کن!اتفاقا چشمای من چندوقته که سوش کم شده!این دکتری رو که می گی چه وقتی می تونیم باهمدیگه بریم پیشش؟

دختره-هروقت بخوای!

کامیاراِ قربون این دکتر برم که انقدر زود به ادم وقت میده!

زوددفترش روواکرد وگفت:

-خب این ازدرد مفاصل م وسائیدگی استخوان م ودیسک کمرم وکم سویی چشمام!مونده فقط کبد وطحال و این دوتاکلیه به نظر شما کلیه هامو بدم دسست کی خوبه؟چی صلاح می دونین؟

دخترازدن زیر خنده که اروم بهش گفتم:

-نصرت الان پیداش می شه ها!

برگشت واروم بهم گفت:

-دروغ می گی!می خوای منو ازاینجا بلند کنی!

-نه به جون تو!می گی نه ازمیترا بپرس!

کامیار-میترا خانم قراره نصرت خان تشریف بیارن اینجا؟

میترا سرشو تکون داد که کامیار به دخترا گفت:

خیلی خوب من فعلا باید برم اما یادتون نره که هنوز چک اپ کامل انجام نشده!من حالا حالاها به دکتر وپزشک وطبیب احتیاج دارم اما بقیه ش باشه برای جلسه بعدی!

یکی ازدخترا گفت:

-اِ حالا زوده که بری!

کامیار-به مرگ بابام خودمم همین اعتقاد رودارم اما چه کنم که داره سرخر برام می اد!

میترا زدزیر خنده که کامیار بلند شدوگفت:

-وای ازاین اسپاسم عضله!

دخترا دوباره زدن زیر خنده که دست شو گرفتم وکشیدم که گفت:

-بابا صبر کن ویزیت روبدم!

بعد گارسن روصدا زد وحساب میز دخترا روداد ومنم رفتم ازمرجان اینا تشکروخداحافظی کردم وبا میترا وکامیار از کافی شاپ اومدیم بیرون وکامیار 3تا سیگار روشن کرد ودوتاش روداد به من ومیترا وگفت:

-یادم باشه این بابامم ببرم پیش این دکترا!اونم بیچاره گرفتار این دیسک وامونده س!

بهش یه چپ چپ نگاه کردم که میترا گفت:

-آژانس اشنا سراغ دارین؟

کامیار-آژانس واسه چی؟

جریان روتند براش گفتم که گفت"

-اره اشنا دارم بد فکریم نیس بذارین نصرت خان بیاد بعدش می ریم یه جا وترتیبش رومیدیم!

یه ده دقیقه یه ربعی گذشت تانصرت پیداش شد واومد جلو وسلام واحولپرسی کردوگفت:

-خبری نشد؟

میترا-نه فر نکنم اینجاها بشه پیداش کرد احتمالا خونه یکی ازدوستاشه

نصرت-اگه کاری چیزی دارین وازدست من برمی اد مضایقه نیس!

ازش تشکر کردم که کامیار گفت:

-چرانصرت خان یه کاری هس!یعنی یه مسئله ای هس!

نصرت-هرکاری که باشه بادل وجون انجام می دم!

کامیار-دستت درد نکنه می خواستم ازت اجازه بگیرم وچند بار حکمت خانم رو ببینم می خوام ببینم اخلاق ایشون چه جوریه! بااخلاق من سازگاره یانه!

برگشتم نصرت رونگاه کردم همینجوری توچشمای کامیار نگاه می کرد!واسه شاید ی دقیقه نفسم توسینه م حبس شده بود نمی دونستم عکس العمل نصرت چیه!بااین حالتی که کامیار حرف روشروع کرد فکر می کردم الان نصرت یه دری وری بهش بگه وبذاره بره اما بعد ازاینکه شاید یه دقیقه یه دقیقه ونیم توچشمای کامیار نگاه کرد یه لبخندی زد و گفت:

-توچشمات پدرسوختگی نیس!می بینم!کی می خوای بری دنبالش؟

کامیار-همین الان

نصرت یه خنده دیگه م کرد وازجیب ش موبایلش رودراورد ویه شماره گرفت ویه خرده بعد گفت:

-الو حکمت جون

-سلام عزیزم خوبی؟

-نه طوری نشده فقط می خواستم یه چیزی ازت بپرسم!

-نه گفتم که چیزی نیس

-این اقا کامیار ما می خواد باهات حرف بزنه می خواد ببیندت!بیاد دنبالت؟

یه خرده سکوت برقرار شد وبعدش نصرت خندید وگفت:

-حالا واسه درس خوندن وقت هس فقط راحت به داداش بگو بیاد دنبالت یانه!حرف دلت روبزن!

انگار حکمت جوابی نداد که نصرت خندید وگفت:

-سکوت علامت رضاس!می گم بیاد دنبالت!حاضر شو که نزدیک اونجائیم!

-باشه عیبی نداره خاطرت جمع جمع باشه

-برو به امید خدا

بعدش تلفن روقطع کردوبه کامیار یه خنده ای کردوگفت:

-خواهرم دستت سپرده تاوقتی باهمدیگه حرفاتونو بزنین ترو برادر خودم می دونم برین به امان خدا!

اینوکه گفت من یه نفس راحت کشیدم که نصرت دوباره بهمون خندید ودستش رواورد جلووباهامون دست داد وباهاش خداحافظی کردیم بامیترام خداحافظی کردیم ورفتیم طرف ماشین.

دم ماشین که رسیدیم کامیار گفت:

-توام بیا بریم

-نه دوتایی برین بهتره فقط مواظب باش که خواهرش رودست توسپرده

کامیار-انقدر حیا توچشماون مونده شازده

-می دونم

کامیار-توچیکار می کنی؟

-می رم خونه

کامیار-پس بذار برسونمت

-نه خودم می رم توبرو دیر نشه فقط کدوم اژانس اشناته؟

کامیار-برو اژانس...که نزدیک خونه س مدیرش اشنامه بگومنو کامیار فرستاده ازهمونجا یه زنگ به من بزن تا خودم جریان روحالی ش کنم!

-پس موبایلت روخاموش نکن

کامیار-نه،نمی کنم

-زودترم حکمت روبرسون خونه شون

کامیار-باشه می رسونم

-خودتم زودتر بیا خونه

کامیار-باشه می آم

-یعنی می گم جای دیگه نرو

کامیار-نه نمی رم

-من منتظرم آ

کامیار-منم منتظرم

-منتظر چی هستی؟

کامیار-منتظرم توبری منم خبر مرگم برم دنبال این دختره

-می گم واقعا ازش خوشت اومده؟یعنی مطمئن مطمئنی؟

کامیار-به اون نون ونمکی که باهم دیگه خوردیم قسم که من ازتمام دختر خانما خوشم می اد!تنها حکمت نیس که!

-زهر مار منظورم اینه که خیال ازدواج داری؟

کامیار-من از6سالگی باهمین خیال زندگی کردم تاحالا!

-آخه برام عجیبه!چطور تویه مرتبه عاشق شدی؟

کامیار-برای خودمم عجیبه!شایدم یه هوس زود گذر باشه!اصلا می خوای دوساعت بشینیم وراجبش صحبت کنیم؟؟

بعد یه مرتبه دادزد:

-بابا اگه منو اینجا به حرف بگیری دختره هنوز زنم نشده تقاضای طلاق می کنه ها!برو دنبال کارت دیگه!چه ادم سمج وقت نشناسی ها!

-رفتم بابا گفتی آژانسه کجاس؟

کامیار-ببین همین کوچه خونه مونو می گیری ومی ری پائین انقدر میری تابرسی سر قبر پدرت!همون بغل قبر باباته! برو دیگه!

-خفه شی کامیار

دوتا فحش م زیر لب بهم داد ورفت سوار ماشینش شد که لحظه اخر بهش گفتم:

-این حکمت م ازمن داری آ!یادت نره!

بی تربیت شیشه روزد پائین وشست ش روبهم نشون داد وگفت:

-به امید موفقیت!

بعدشم گاز داد ورفت!

واستادم وبهش خندیدم یه مرتبه احساس کردم که تنها شدم!تاوقتی پیش کامیار بودم اصلا مجال فکر کردن وناراحت شدن وغصه خوردن روپیدا نمی کردم اما همچین که تنها می شدم غم عالم می ریخت تودلم!

خلاصه رفتم توخیابون ویه خرده بعد یه ماشین سوارم کرد ورفتم جایی که کامیار بهم نشونی ش روداده بود یه آژانس شیک وبزرگ بود رفتم تو وسراغ مدیرش روگرفتم وتارفتم پیشش وخودم رومعرفی کردم خیلی تحویلم گرفت معلوم شد که کامیار خودش بهش زنگ زده وترتیب کار روداده!

بعدازاینکه برام گفت قهوه بیارن ازم جریان روپرسید ومنم مشخصات گندم رودادم بهش اونم به یه کارمندش گفت که توکامپیوترش چک کنه!

تازه برام قهوه اورده بودن که کارمندش بایه لیست اومد جلو وگفت که اسم گندم تویکی ازتورهاشونه که قراره سه روز دیگه بره ترکیه!اصلا باورم نمی شد!فقط مات به کارمنده نگاه می کردم که مدیر آژانس گفت:

-البته مامعمولا اسامی افراد رودراختیار کسی قرار نمی دیم اما دیگه وقتی اقا کامیار دستور فرمودن سرپیچی غیر ممکنه!

-خیلی خیلی ممنون فقط می خواستم بدونم که اشتباهی نشده؟

مدیر آژانس به کارمندش نگاه کرد که اونم گفت:

-خیر تمام مشخصات درسته

-ببخشین ایشون گذرنامه م داشتن؟

کارمند-بله گذرنامه شون همینجاس!

-ممکنه ادرس وشماره تلفنی رو که بهتون دادن لطف کنین؟

کارمنده یه نگاه به مدیر آژانس کرد که اونم یه اشاره بهش کرد وکارمندم رفت طرف میزش ویه دقیقه بعد بایه ورق کاغذ برگشت ودادش به من.تند نگاهش کردم!ادرس شقایق دوستش بود!یه آن فکر کردم نکنه الکی این ادرس روداده باشه!برام خیلی عجیب بود که تونسته باشم جای گندم رو پیدا کنم!برای همینم به کارمنده گفتم:

-ببخشین شما مطمئن هستین که ایشون ساکن همین ادرس هستن؟

کارمنده باتعجب گفت:

-بله من دیروز خودم باهاشون تلفنی حرف زدم اتفاقا قرار بود امروز بلیط وپاسپورتشون روبراشون بفرستم!

-ممکنه که بلیط وپاسپورت رو من براشون ببرم؟!

دوباره به مدیرش نگاه کرد که اونم گفت:

-اشکالی نداره فقط جسارتا عرض می کنم ایشون نسبتی باشمادارن؟

-دختر عمه م هستن!

مدیر آژانس یه اشاره به کارمندش کرد واونم رفت که بلیط و پاسپورت روبیاره ومنم توهمین مدت به مدیر گفتم:

-می شه یه خواهش دیگه م ازتون بکنم؟

مدیر-خواهش می کنم امر بفرمائین

-اگه ممکنه تلفنی الان بااین شماره تماس بگیرین می خوام منم گوش بدم ببینم خودشون جواب می دن یاهمینجوری ادرس روداده!

نمی دونم مدیره باکامیار چه سروسری داشت که بیچاره بهم نه نمی گفت!زود تلفن روورداشت وشماره رو گرفت وبه منم گفت که اون یکی تلفن رو وردارم!منم زود گوشی روورداشتم که صدای یه دختر اومد فکر کنم شقایق بود! مدیر سلام وعلیک کردوخواست باگندم حرف بزنه!یه خرده بعد گندم اومد پای تلفن وتاگفت الو به مدیر اشاره کردم که خودشه اونم بعد ازسلام واحولپرسی بهش گفت که تانیم ساعت دیگه بلیط پاسپورتش رومی فرسته براش درخونه! بعدشم خداحافظی کردوتلفن روگذاشت سرجاش!انقدر ذوق زده شده بودم که بعد ازتشکر زیاد خداحافظی کردم و یادم رفت که بلیط وپاسپورت رووردارم وکارمند بیچاره دنبالم دوئید وتوخیابون اونا رو بهم داد!سریع ازهمونجا یه ماشین گرفتم ورفتم طرف خونه شقایق اینا.بیست دقیقه بعد رسیدم وپیاده شدم وحساب تاکسی روکردم وگذاشتم بره.یه سیگار در اوردم وروشن کردم ویه خرده صبر کردم تایه کمی اروم بشم.بعدش زنگ دررو زدم شقایق جواب دادو منم بهش گفتم که ازطرف آژانس اومدم وباید بلیط وپاسپورت روتحویل خود گندم بدم اونم دررو زد وگفت الان خودش می اد! دیگه چه حالی داشتم بماند!فقط این یکی دودقیقه ای که گذشت تاگندم دررو واکنه انگار برام یکی دوسال شد!اما بالاخره درواشد وگندم اومد بیرون!قیافه اون تماشایی تر بود!تاچشمش به من افتاد فقط تکیه ش روداد به در که نخوره زمین!

دوسه دقیقه همینجور فقط همدیگرو نگاه می کردیم که بهش گفتم:

-من کار خودو کردم!به دیر دیرم نرسیدم!

گندم-بیاتو

-نه همینجا خوبه!

گندم-چه جوری تونستی؟

-بگم تونمی فهمی!فرقی م نداره!فقط اینو بدون!خواستم وپیدات کردم!

گندم-حالا می خوای به زور برم گردونی خونه؟

-نه

بلیط وپاسپورت روگرفتم طرفش وگفتم:

-هیچ زور واجباری درکار نیس!بگیر!

دستش رو دراز کرد وپاکت روازم گرفت

-من دیگه می رم

اومدم راه بیفتم که صدام کرد وباتعجب گفت:

-کجا؟!

-خونه!!

گندم-دیگه دنبالم نیستی؟

-وقتی پیدات کردم دیگه دنبال چی باشم!؟

گندم-حالا می خوای بری؟

-این بازی دیگه تموم شد!مثل بازیای بچه گی وقتی برای ناهار یا شام صدامون می کردن!یامثل وقتی که توباغ قایم موشک بازی می کردیم واونی که چشم میذاشت همه رو پیدا می کرد!

منم ترو پیدا کردم بازی دیگه تموم شده!

گندم-ومن باختم!

-نه!توبردی!چون منودنبال خودت کشوندی!

گندم-یعنی توباختی؟

-نه منم بردم!چون ترو پیداکردم!حالا دیگه هرکاری که دلت می خواد بکنی بکن خودت می دونی!

گندم-من دیگه تواون خونه نمی ام

یه نگاه بهش کردم وبرگشتم طرفش وگفتم:

-جاشه الان یه سیلی بهت بزنم!به خاطر خودم!به خاطر کامیار طفل معصوم که چقدر دنبالت گشته!به خاطر اون اقابزرگ بیچاره که چقدر داره غصه می خوره!وبه خاطر پدرومادرت که یه چشم شون اشک ویه چشم شون خون! اما اینکارو نمی کنم چون...

دیگه بقیه ش رونگفتم که زود گفت:

-چون چی؟

-چون ازت بدم می اد!چون ضعیفی!

اینو گفتم وراه افتادم تاچندقدم رفتم یه مرتبه دنبالم دوئید ودستمو گرفت ونگه داشت وگفت:

-کمکم کن سامان!

-من نمی تونم کاری برات بکنم!تنها کسی که می تونه کمکت کنه خودتی!

رفت تکیه ش روداد به دیوار پیاده رو وگفت:

-خودم نمی دونم باید چیکار کنم!

سرش داد زدم وگفتم:

-واقعیت رو قبول کن!

اونم داد زد وگفت:

گندم-واقعیت اینه که من خونواده ای ندارم!

-داری!همون مردوزنی که شب وروز دارن برات گریه می کنن!

گندم-اونا پدرومادر من نیستن!

-چراهستن!پدرومادرتو همونان!

گندم-اگه قراره کسی پدرومادر من باشه چرانرم دنبال پدرومادر واقعی بگردم!؟

-تومی دونی پدرومادر واقعیت کیا بودن؟اصلا می دونی اگه پیش اونا بودی چه سرنوشتی داشتی!؟

گندم-هرچی که بودن حداقل واقعی بودن!

-آره راست می گی!اما بدون بدبختی یه واقعیته!بیچارگی یه واقعیته!نداری یه واقعیته!گشنگی یه واقعیته!اینا همه واقعیت هایی که توحتی یه کدوم شونم نمی تونی تحمل کنی!

گندم-اونا عشق ومحبت پدرومادرم روازم گرفتن!

این مرتبه دیگه سرش فریاد زدم وگفتم:

-اگه پیش پدرومادر واقعیت بودی هیچ عشق ومحبتی روپیدانمی کردی!اصلا مهر ومحبتی درکار نبوده!فقط بدبختی وبیچارگی بوده!فقط حسرت!حسرت حتی یه غذای خوب!اما حالا تمام اینا رو که داری هیچی خیلی بیشتر ازظرفیت تم بهت عشق ومحبت دارن!اما تو فقط دنبال یه رویایی!مثل این فیلما!

گندم-مگه توپیداشون کردی؟

-گشتم دنبالشون وفهمیدم که اززور نداری ترو فروختن!می فهمی یعنی چی؟یعنی ترو به عمه اینا فروختن که شاید یه سال خرج زندگی شونو دربیارن!

فقط نگاهم کرد!رفتم جلوش وبازوهاش روگرفتم وباهر جمله ازحرفم یه تکون محکم به بدنش دادم وگفتم:

-می فهمی؟ترو فروختن!می دونی کامیار اسم شونو چی گذاشته!؟گربه!گربه ای که وقتی چندتا بچه می زاد یکی شونو می خوره!می فهمی؟

دیگه اصلا دست خودم نبود!انقدر ازدستش عصبانی بودم که نمی فهمیدم دارم چیکار می کنم!یه وقت به خودم اومدم که نزدیک بود بازوش روبشکونم!یه مرتبه دیدم شقایق به حالت دوئیدن اومد بیرون وتامنو دید جاخورد وهمونجا جلو در خشکش زد!گندمم زد زیر گریه ونشست روزمین!ازخودم بدم اومد که چرااینکارو کردم!یه سیگار از توجیبم دراوردم وروشن کردم ورفتم جلوتر وتکیه م رودادم به یه درخت وپشتم روکردم بهشون!

شقایق اروم رفت طرف گندم وکنارش نشست یه چندد


نظرات شما عزیزان:

سیما
ساعت17:01---14 آبان 1392
عزیزم رمانای خیلی عالی داری مخصوصا رمان گندم خوندمش واقعا قشنگ بود

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 298
بازدید کل : 11645
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس